سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
ندای پنهان - ..:: حاج همت ::..
ندای پنهان
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/28:: 5:49 عصر
  • بنام خدا

    یکی از سرداران بزرگ جنگ، حاج عباس ورامینی بود که او را در فتح‌المبین شناختم. با یک اکیپ از سپاه پاسداران به جبهه اعزام شده بود و در این عملیات فرماندهی گردان حبیب‌بن‌مظاهر را به عهده داشت. در عملیات والفجر چهار گفت: «می‌خواهم به عملیات بروم.»

    گفتیم: «درست است که خیلی کار داری ولی مسؤولیت ستاد سنگین است.»

    می‌گفت: «آرزویی در دل من نهفته است. نگذارید این آرزو بمیرد. بگذار بروم.»

    یک ساعتی داخل اتاقش بودم. با او صحبت کردم که مملکت به تو نیاز دارد، تو از نیروهای کادر و یک سرمایه هستی که برای انقلاب ساخته شده‌ای، باید بیشتر مسؤولیت بپذیری. گفت: «همه اینها را گفتید، اما من می‌خواهم بروم. به من الهام شده که باید این‌بار به عملیات بروم.»

    به او تکلیف کردم که نباید بروی، ولی برای این‌که دلش نشکند، او را گذاشتم کنار معاون لشکر و گفتم: «برو روی ارتفاع 1866 نیروهای بسیجی را هدایت کن و خودت در سنگر فرماندهی بمان.»

    دلش شاد شد. می‌خواست پر در بیاورد. توی راه به معاون لشکرگفته بود که من چه‌قدر و به چه کسانی بدهکارم. وصیت کرده بود، در حالی که می‌دانست وارد عملیات نمی‌شود.

    می‌رود توی خط. نزدیک ساعت شش می‌شود. نیروها از نقطه رهایی حرکت می‌کنند. می‌گفتند می‌رفت کنار بسیجی‌ها، آنها را می‌بوسید و می‌گفت: «التماس دعا دارم. افتخار حضور در کنار شما نصیبم نشد، فقط التماس دعا دارم» و مدام گریه می‌کرد.

    بعد از رهایی نیروها، می‌رود داخل سنگر می‌نشیند. به محض این ‌که نیروها نزدیک محل عملیات می‌شوند، نیم ساعت مانده به شروع عملیات، به دیده‌بان می‌گوید: «الآن دشمن شروع می‌کند به آتش ریختن روی نیروها. بلندشو برویم بیرون سنگر تا آتش روی سرشان بریزیم.»

    دست دیده‌بان را می‌گیرد و از سنگر بیرون می‌آیند و می‌روند نوک قله. می‌گویدکه «آن قله را بزن. الآن بسیجی‌ها نزدیک آن هستند.»

     

    شروع به آتش ریختن می‌کنند که یک خمپاره شصت، که انگار مأمور آن قسمت ارتفاع شده بود، می‌آید و می‌خورد نزدیک آنها. یک ترکش به پیشانی مبارک این قهرمان بزرگ اسلام می‌خورد و چند لحظه‌ای بیشتر به شهادتش نمانده بود که یا مهدی(عج) یا مهدی (عج) می‌گوید و وقتی او را به اورژانس رساندند که تمام کرده بود.

    ما روسیاه بودیم که تا کنون در جبهه‌ها زنده مانده‌ایم. او انتخاب شده بود برای آن شب و آثار شهادت در سیمای ملکوتی او هویدا بود.

    چند روز قبل از شهادتش، آمد و گفت: «به من 24 ساعت اجازه بدهید که بروم اسلام‌آباد از خانواده‌ام خداحافظی کنم.»

    تا آن موقع سابقه نداشت که قبل از عملیات چنین درخواستی بکند. گفت: «حتماً باید سری به میثم بزنم و بیایم.»

    میثم، پدرش را دوست داشت. سه سال داشت و عجیب به پدرش عشق می‌ورزید. شبی که حاج عباس شهید شد، میثم تا صبح گریه می‌کند و سراغ پدر را می‌گیرد.

    رفت و به سرعت برگشت. گفتم: «چه شده؟ لااقل یک روز می‌ماندی. عملیات که نبود، اگر هم از عملیات عقب می‌افتادی، تلفن می‌زدی.»

    گفت: «دلم شور می‌زد. یکی دایم به من می‌گفت بلند شو برو. نتوانستم بایستم، خداحافظی کردم و آمدم.»

    * شهید محمدابراهیم همت


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207423
    بازدید امروز : 107
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    ندای پنهان - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    ندای پنهان - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........